سیکه وند چواری ( سیکوند چواری )

روستای سیکوند چواری ( سیکه وند چواری ) ، سیکَ یَ وُ وَ تیش

سیکه وند چواری ( سیکوند چواری )

روستای سیکوند چواری ( سیکه وند چواری ) ، سیکَ یَ وُ وَ تیش

بعضی از لغات و واژه­های کهن لکی

بعضی از لغات و واژه­های کهن لکی

ردیف

لکی

فارسی

ردیف

لکی

فارسی

ردیف

لکی

فارسی

1

ارنامجا

وسط

32

خاس

خوب

63

نُوا

جلو

2

اخنکه

اینقدر

33

دا

مادر

64

هاتر

امکان دارد

3

آزا

سالم

34

دژ

دست نخورده

65

هُوار

پایین

4

اسکه

گذشته- قدیم

35

دلک

هول دادن

66

هَرْدَگِل

قبلاً

5

آگر

آتش

36

دنگ

صدا

67

هُوز

طایفه

6

اسر

اشک

37

دیارَ

نمایان است

68

هوکاره

عادت کرده

7

آسن

آهن

38

دما

پشت سر

69

هنجیا

تکه تکه

8

آیل

بچه

39

روت

لخت

70

هُوَر آوا

غروب آفتاب

9

آشتت

انداختی

40

ژَن

زن

71

وِت

گفت

10

بلوز

شعله ور

41

ژان

درد

72

وا

باد

11

بنار

سربالایی

42

ژار

فقیر

73

وِرَن

گوسفند نر

12

بَرز

بلند

43

ساورین

بز نر

74

نِزیره

سکسکه

13

باوش

آغوش

44

شوون

چوپان

75

ویر

یاد

14

پت

بینی

45

شیت

دیوانه

76

وِژم

خودم

15

پیا

مرد

46

شاردن

پنهان کردن

77

وی یر

برف

16

پتی

خالی

47

شوویا

به هم ریخته

78

یاها

قدرتمند

17

تول

پیشانی

48

شکت

خسته

79

وِلکْ

پهلوی بدن

18

تیژ

تیز

49

فره

زیاد

80

رِمگلو

سر و صدای زیاد

19

تلیش

پاره پاره

50

گِشت

همه

81

هْری

گُل

20

تلوس

شفق

51

گیسیا

روشن شد

82

تزین

بی حسن شدن اعضای بدن

21

توز

گرد و غبار

52

گیان

جان

83

سوک

گوشه -کنار

22

توویا

آب شدن یخ

53

کت

افتاد

84

گوْوَر

آتش دان

23

توریا

قهر کرده

54

کُلیا

پخته شد

85

بول

خاکستر

24

چریکه

صدای زیاد

55

لیخن

آب گل آلود

86

تنک

نازک

25

چپاله

سیلی

56

لیژ

سرازیری

87

کَلین

بزرگ

26

چی

رفت

57

لِچ

لب

88

گوجین

کوچک

27

چلوسک

هیزم نیم سوخته

58

مَر

غار

89

چول

خالی از سکنه

28

چیا

کوه

59

مِژ

زغال قرمز

29

حُوَر

خورشید

60

میژ

مکیدن

30

حَنک

شوخی

61

میروژ

مورچه

31

خِر

دایره مانند

62

نامانه را

باختیم

روستای تیمور چواری

تصویری قدیمی از تیمور چواری



منبع : akasi-khateratdelfan.blogfa.com



سِمسا

سِمسا

سِمسا semsa : گیاهی علفی دارویی کوهی با ریشه ای چند ساله با گلهایی به رنگ سفید و ارغوانی که بیشتر در ارتفاعات بلند کوه های گرین و زاگرس به صورت بته ی پهن و گرد بر سطح زمین رویش دارد، برگ و ساقه ی روییده از بته به بلندی 30 سانتیمتر می روید، برگ ان شبیه به برگ گیاه مورت ولی ریز بوده و برگ و گل و سرشاخ آن بسیار معطر و خوش بو بوده وقتی این گیاه را می بویی گویی با شادابی از تو پذیرایی می کند به نظر می اید سرور و شاه گیاهان کوهستان باشد، در مصرف خوراکی به عنوان ادویه و دارویی از آن استفاده می شود.

کتاب فرهنگ و واژه نامه لکی کیان/جلد دوم
کریم کیانی کولیوند


زرتشت

در پیام زرتشت مَرتو (انسان) برای شاد بودن آفریده شده است بنابراین پیروان زرتشت غمگساری و سوگواربودن را نمی پسندند، زن ومرد باید پیوسته شاد وخشنود باشند، زیرا در پرتو این فروزه ها، تنِ مَرتو نیرومند و روان او شاد خواهد شد و در بَرآیه (نتیجه) شور به کار وکوشش در او فزونی می گیرد. در این بینش خوشبختی وآسایش راستین (واقعی) مَرتو با تلاش و از راه راستی به دست می آید و هرگز مَرتویی که از راه ناشایست خود را خوشبخت می پندارد به خرسندی راستین در زندگی دست نیافته است.

موبد کورش نیکنام.


بیست و پنجم ادیبهشت ماه؛ روز بزرگداشت فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند.
بر پایهٔ اشاره‌های ضمنی فردوسی دانسته شده‌است که او دِهگان و دِهگان‌زاده بود. دهگان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانی‌تبار و نیز به معنی روستادار یا گرداننده شهر بوده‌است.
دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بن‌مایه‌های کهن جز افسانه چیزی به چشم می‌خورد. با این حال از نگرش در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، می‌توان دریافت که او در زمان پرورش و بالندگی خویش از راه خواندن و ژرف‌نگری در سروده‌ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که پسان،دست‌مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده‌است.
هم‌چنین از شاهنامه این گونه برداشت میگردد که فردوسی با زبان عربی و دیوان‌های شاعران عرب آشنا بوده‌است و نیز زبان پهلوی میدانسته است.
آغاز زندگی فردوسی هم‌زمان با گونه‌ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین‌های فرارودان بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوشش‌های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش‌های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه‌ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سخت‌گام همان راه شد.
فردوسی در دیباچه‌ی شاه‌نامه از یک بُنمایه به نثر پارسی سخن می‌گوید که برابرنهاد این بیت‌ها با پیشگفتار برجای مانده از شاه‌نامه‌ی گم‌شده‌ی ابومنصوری، نشان می‌دهد که این بنمایه؛ همان شاه‌نامه‌ ابومنصوری‌ست.
ابومنصور محمد؛ پورِ بابک خراسانی فرمان به گردآوری شاهنامه داد. وزیر او ابومنصور معمری؛ کار گردآورندگان را سامان داد و بدینسان شاهنامه ابومنصوری
فردوسی از چهار موبد یاد می‌کند که ایشان گردآورندگان تاریخ کهن ایران در شاهنامه ابومنصوری بوده اند؛ موبد آزاد سرو-یزدان داد پورِ شاپور از سیستان، موبد شادانِ بُرزین از توس ، موبد ماهوى خورشید پورِ بهرام ازنیشابور و موبد ماخ، پیر خراسان از هرات.
فردوسی، داستان شاهنامه ابومنصوری را در شاهنامه خود سروده است:

یکی پهلوان بود دهقان نژاد//دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهٔ روزگار نخست//گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد//بیاورد کاین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان// وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند //که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به نیک اختری // بر ایشان همه روز گُند آوری
در سال سیصد و پنجاه و یک، در نبردی ابومنصور را زهر خوراندند و چون از هوش رفت، سر از تنش جدا کردند.
بدینگونه کار شاهنامه ابومنصوری نیمه کاره ماند. پس از آن، دقیقی به سرودن شانامه آغاز کرد، اما پیش از بپایان رسیدن آن از جهان رفت.
گویا چنین نوشته شده بود که فردوسی این کار بزرگ را به انجام بَرَد. و چنین شد که آن مرد بزرگ، پیرامون سال سیصد و هفتاد هجری قمری، سرودن شاهنامه را آغاز کرد و سی ساله آن را به انجام رساند.
شاهکار بزرگ فردوسی افزون از باز نمایی تاریخ و استوره های ایران باستان، نجات بخش زبان پارسی شد و زندگی دوباره به آن بخشید.
یک باور نادرست که نگونبختانه درباره فردوسی و انگیزه سرودن شاهنامه وجود دارد، این است که فردوسی شاهنامه را به دستور و برای "محمود غزنوی" و به پاس دریافت زر و سیم سروده است.
بگذارید این باور را از دیدگاه مستندات تاریخی، - و نه تنها از روی مهر به فردوسی- بررسیم:
اگر این باور را در تاریخ مستند بررسی کنیم، می بینیم که این پندار، تنها از یک نادانی تاریخی روشن سرچشمه می گیرد.
زیرا اگر کسی اندکی تاریخ خوانده باشد، با یک جمع و تفریق ساده، در می یابد که زمانی که فردوسی آغاز به سرودن شاهنامه نمود، محمود غزنوی (۳۶۰ ه‍.ق.-۴۲۱ ه‍.ق.) کودکی 10 ساله بود و هنوز پدرش سبکتکین پادشاه بود! پس اصلا نمی توانسته به فردوسی فرمان بدهد.
سرودن شاهنامه سی سال طول کشید و در تاریخ 19 اسفند 400 هجری قمری این شاهکار بزرگ پایان یافت. پس آغاز سرودن آن می شود: 370 ه.ق.
اگر به تاریخ تولد و مرگ محمود غزنوی بنگریم می بینیم که سال 360 بدنیا آمده است. یعنی زمان آغاز سرایش شاهنامه 10 سال بیش نداشته.
اینهم اثبات آن بزبان خود فردوسی بزرگ:
سرآمد کنون قصه یزدگرد - - - - به ماه "سپندارمذ"، روز "ارد"
ز هجرت شده پنج هشتاد بار - - - - که پیوستم این نامه نامدار
چو این نامور نامه آمد به بن - - - - ز من روی کشور، شود پر سخن!
هر آنکس که دارد هش و، رای و دین - - پس از مرگ بر من کند آفرین!
بناهای آباد گردد خراب/ زباران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر، سال‌ها بگذرد/ همی خوانَد آن‌کس که دارد خرد

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بن‌مایه‌های کهن نیامده‌است. نخستین نوشته‌ای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسُنقُری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آورده‌است. این دیباچه از بن‌مایه دیگری یاد نکرده‌است. تذکره‌نویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کرده‌اند. جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آورده‌است. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفته‌هایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده‌است، این گونه نتیجه‌گیری کرده‌است که فردوسی می‌بایست پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.
روانش گروتمانی باد بزرگمرد تاریخ ایران؛ فردوسی ارجمند!

بنمایه ها:
1. محمدامین ریاحی. فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او. چاپ اول. تهران: طرح نو، ۱۳۷۵.
2. فریدون جنیدی، پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه فردوسی؛ نشر بلخ، تهران،۱۳۸۷.
3. جلیل دوستخواه. شناخت‌نامهٔ فردوسی و شاهنامه. چاپ اول. تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی، بهار ۱۳۸۴.
4. تئودور نولدکه، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی، تهران ۱۳۲۷